
حضرت مولانا میفرماید که «ای برادر تو همه اندیشهای- مابقی خود استخوان و ریشهای.» انسان هم جسم است و هم جان. انسان هم حافظ و پرونده جسمش است و هم جانش. حراست از جسم و جان بر عهده انسان، خانواده و جامعهاش است اما جان است که به قول مولانا حقیقت انسان را میسازد و جان است که به دستان معلمان پرورانده میشود. مراد از معلم صرفا معلمان سختکوشی نیست که پای تخته و برابر دانشآموزان کلاس میایستند بلکه هر عضو جامعه در قبال رفتار و کردار خود میتواند معلم باشد، میتواند جان انسانها را تحت تاثیر قرار دهد و بیاموزد و بپروراند.
اگر این تعلیمات در جاده درستی پیش بروند، موجبات اعتلای روح و جان انسان را فراهم میکنند کما اینکه آنچه که امروز از معلمان دوران ابتدایی خود به یاد داریم، منش آنها، شخصیت و شیوه رفتار آنهاست، چه اینکه تمام مطالب و خطهای کلاس درس را فراموش کنیم، یاد و خاطره این معلمان گرانسنگ در جان ما برای همیشه نقش خواهد بست. نمیدانم این چه رازی است اما دانشآموزان با گذشتن یک یا دو جلسه به کنه وجود معلمان پی میبرند، دانشآموزان از عمق جان، معلمان خود را میشناسند و میدانند کدام معلم است که معلمی میکند و ذرهای از این قاموس ارجمند فروگذاری نمیکند. از طرفی دیگر، بدی یک معلم بد، فوقالعاده سهمناک است زیرا او انسانیت یک انسان را به مخاطره میاندازد و به باد فنا میدهد. از این روست که در این مسیر دشوار، تنها آن افرادی معلم میشوند که آماده به مذبح رفتن هستند، آمادهاند جسم و جان خود را در راه آموختن حقیقت بسوزانند، آمادهاند که خود را در طبق اخلاص قرار دهند و جسم و جان خود را در راه تعلیم و تربیت فنا کنند. 50 یا 60 سال پیش، آنچه پشت نیمکتهای مدارس میآموختیم، گلستان سعدی، کلیله و دمنه، حکایات اولیا و بزرگان و قرآن کریم بود. آنچه ما میآموختیم، فرهنگ بود. شاید دانشآموزان 7 و 8 ساله در مواجهه با گلستان سعدی تنها قادر به آموختن و درک بخش کوچکی از آن بودند اما همین سهم اندک، آذوقه عظیمی برای روح و جان همین دانشآموزان برای آینده و شخصیت آنها فراهم میآورد. ما هر روز جسممان را با هزار و یک آذوقه مواجه میکنیم،حالا بیش از دیروز مراقب سلامت جسم خود هستیم و با وسواس بارها دستهای خود را میشوریم، آیا ما در قبال جان خود نیز، در قبال تماسهای روحی خود و آذوقههایی که برایش فراهم کردهایم نیز همینقدر حساسیت به خرج میدهیم؟ آیا آگاه از معلمهای نامریی هستیم که هر روز دوزانو در مقابلشان مینشینیم و در جهانی به نام شبکههای مجازی، گوهر وجودی خود را در برابر آموزههای آنها قرار میدهیم؟ آیا ما آگاهیم که روحمان را با کدام رنگ و لعابهای این دنیای مجازی سیراب میکنیم؟ هزار افسوس که امروز، آموزش فرهنگ جای خود را به آموزش سواد داده است. ما از دانشآموزان میخواهیم تا دودوتاچهارتای بسیاری را بیاموزند اما آموزش سواد لزوما جان و ذات انسانی را آموزش نمیدهد. من حتی این روزها میشنوم که برخی پیشنهاد میدهند تا آموزش مهارت جای خود را به آموزش سواد بدهد. لزوم داشتن شغل است که به چنین گزارههایی تبدیل میشود اما از خاطر نبریم که بخشی از تعلیم و تربیت اشتیاق دانشآموز و عشق و ایثار معلم است و بخشی دیگر، آن آموزههایی است که میان معلم و دانشآموز رد و بدل میشود. اینجاست که باید ببینیم این مطالب از جنس مهارت و سواد هستند یا از جنس همان مصالحی که به روح و روان انسانی رنگ میدهد. اگر به این مساله نگاهی داشته باشیم با استعداد فوقالعاده جوانان کشور و ایثار و بزرگمردی معلمان شاهد افق روشنی در کرانههای این سرزمین خواهیم بود.
روز معلّم مبارک